- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برسیدم ز پس چند قدم بر درهای وندر آن دره عیان، بقعه چون مقبرهای
2 چار دیواری و یک چار وجب پنجرهای شدم اندر، به چنین مقبره نادرهای
3 پیش شمعی است یکی توده سیاه برده در گوشه آن بقعه پناه
4 پیش خود گفتم: این توده، سیه انبانی است یا پر از توشه، سیه کیسه از چوپانی است
5 دست بردم نگرم، جامه در آن یا نانی است دیدم این هر دو، نه، کالبد بیجانی است
6 دیدمش حیوان نه، نعش زنی است جلد هم جلد نه، تیره کفنی است
7 دیدن مرده به تاریک شب اندر صحرای مرده تنها را، وحشت نگذارد تنهای
8 خشک از حیرت و از بیم شدم بر سر جای دست برداشتم از گشتن و گشتم بی پای
9 بهتر از شمع، رخش می افروخت شمع از رشک رخ او می سوخت
10 چهر سیمینش ز بس پنجه غم بفشرده چو یکی غنچه که در تازه گلی پژمرده
11 نوجوان مرده، تو گوئی که جوانش مرده بس که اندوه جوانمرگی خود را خورده
12 ناگهان یا که وی آوازی داد یا خیالات مرا بازی داد: