1 آنچنانک ناگهان شیری رسید مرد را بربود و در بیشه کشید
2 او چه اندیشد در آن بردن ببین تو همان اندیش ای استاد دین
3 میکشد شیر قضا در بیشهها جان ما مشغول کار و پیشهها
4 آنچنانک از فقر میترسند خلق زیر آب شور رفته تا به حلق
5 گر بترسندی از آن فقرآفرین گنجهاشان کشف گشتی در زمین
6 جملهشان از خوف غم در عین غم در پی هستی فتاده در عدم