-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم صبح چون سر زد بسامان شمع، ما دلمرده ایم
2 نیست نفس دون امانت دار یک جو اعتبار حق بدست ماست گر چیزی بخود نسپرده ایم
3 گر بها می داد ما را قدر ما هم می شناخت در کف ایام کالای بیغما برده ایم
4 باده دردآمیز گردد شیشه چون بر هم خورد گردش افلاک تا برجاست ما آزرده ایم
5 گلبن ایام را ما آشیان بلبلیم عالم از سر سبز گردد ما همان پژمرده ایم
6 یادگار دودمان پردلی مائیم و شمع سر بتاراج فنا رفته است و پا افشرده ایم
7 باده بر لب یار در بر می رسد ما را کلیم چون صراحی گر دماغ خود ببالا برده ایم