- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به همواری تهی کن از غم لیلیوَشان دل را ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را
2 مکن کاوش ز مژگان پیش از این بادل که جز مهرت ندارد گوهری کاویدهام گنجینهٔ دل را
3 به گاه کشتنم از رخ چه سودا پرده برداری که از دیدار گل حسرت فزاید مرغ بسمل را
4 کند چون عزم کشتن قاتلم زین بیشتر ترسم نمیخواهم به خون آلوده بینم دست قاتل را
5 حریفان گرم صحبت با تو در بزم و به حسرت من کنم تا چند از بیرون در نظاره محفل را
6 درین وادی خدا داند که خاک من کجا باشد گرفتم من به این واماندگی دامان محمل را
7 طبیب این بحر عشق است و کنارش از نظر پنهان فکندی چون درین کشتی ز چشم انداز ساحل را