به همواری تهی کن از غم لیلی‌وَشان از طبیب اصفهانی غزل 9

طبیب اصفهانی

آثار طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

به همواری تهی کن از غم لیلی‌وَشان دل را

1 به همواری تهی کن از غم لیلی‌وَشان دل را ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را

2 مکن کاوش ز مژگان پیش از این بادل که جز مهرت ندارد گوهری کاویده‌ام گنجینهٔ دل را

3 به گاه کشتنم از رخ چه سودا پرده برداری که از دیدار گل حسرت فزاید مرغ بسمل را

4 کند چون عزم کشتن قاتلم زین بیشتر ترسم نمی‌خواهم به خون آلوده بینم دست قاتل را

5 حریفان گرم صحبت با تو در بزم و به حسرت من کنم تا چند از بیرون در نظاره محفل را

6 درین وادی خدا داند که خاک من کجا باشد گرفتم من به این واماندگی دامان محمل را

7 طبیب این بحر عشق است و کنارش از نظر پنهان فکندی چون درین کشتی ز چشم انداز ساحل را

عکس نوشته
کامنت
comment