-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان شد گریهٔ من در فراق لالهرخساری که چندین چشمهٔ خون سر زد از هر طرف گلزاری
2 مرا بس گرم می پرسی که چونی از تماشایم تو حال دیگران را پرس من در آتشم باری
3 به قند و گل نوازی دیگران را چون دهی ساغر چه شد هم میتوان کند از دل آزردهای خاری
4 بذوق انگبین تن در ملامت داده ام ورنه زهر خار گلستانت چرا می دیدم آزاری
5 هزاران شمع روشن می توان در یکنفس کشتن چراغ مرده یی را زنده کن گر می کنی کاری
6 ملولم زین گدایی شوخ من تلخی بگو باری گرم چیزی نمی بخشی خموشم کن بگفتاری
7 نیی بلبل فغانی سر بتاب از پای سرو و گل بیا گر همتی داری، قدم نه بر سر داری