- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد که هزار آینهام بر سر مژگان گل کرد
2 عالمی را ز دل خسته به شور آوردم نالهای داشتم آخر به نیستان گل کرد
3 نیست جز برگ گل آیینهٔ کیفیت رنگ خون من خواهد از آنگوشهٔ دامانگل کرد
4 گر چنین میکندم طرز نگاه تو هلاک سبزه خواهد ز مزارم همه مژگانگلکرد
5 ریشهٔ باغ حیا غنچه بهار است امروز زان تبسمکه لبتکاشت نمکدانگلکرد
6 نتون داغ تو پوشید به خاکستر ما کچهٔ فاخته خواهد ز گریبان گل کرد
7 پرتوشمع فراهم نشود جزبه فنا رنگ جمعیت ما سخت پریشان گل کرد
8 حیرتمگشثکه دیروز به صحرای عدم خاک بودم نفس از من به چه عنوان گل کرد
9 سعی اشکیم، دویدن چه خیال است اینجا لغزشی بود ز ما آبله پایان گل کرد
10 غیر وحشتگلی از وضع سحر نتوان چید هر که بویی ز نفس یافت پرافشان گل کرد
11 اول و آخر هر جلوه تماشا دارد نقش پا گل کن اگر آینه نتوان گل کرد
12 بیدل از منت دامان کشی تر نشدیم شمع ما را نفس سوخته آسان گل کرد