تا شد دل من معتکف دار حقیقت از صفای اصفهانی غزل 33

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

تا شد دل من معتکف دار حقیقت

1 تا شد دل من معتکف دار حقیقت پی برد درین دار باسرار حقیقت

2 بر گرمی بازار من آتش زدو افزود از آتش من گرمی بازار حقیقت

3 در دیده پندار زنم خار که بشکفت از باغ حقیقت گل بیخار حقیقت

4 بی نقطه و بی خط نبود دایره موجود دل نقطه و هستی خط پرگار حقیقت

5 هم مرکز جمع آمد و هم دائره فرق زین دایره بیرون نبود کار حقیقت

6 معیار حقیقت بفنا بود و بهر سنگ سنجید مرا دوست بمعیار حقیقت

7 منصور صفت بانگ اناالحق نزدم فاش تا بر نشدم بر زبر دار حقیقت

8 از راه عدم برد بسر منزل هستی ره گم نکند قافله سالار حقیقت

9 موسی بد و داود شد و زد بدل کوه این زمزمه در پرده مزمار حقیقت

10 یک نقطه حقیقت شد و نازل شد و صاعد قائل نتوان گشت بتکرار حقیقت

11 گو راه عدم گیر بخفاش که تابید خورشید وجود از در و دیوار حقیقت

12 دل خانه غیبست و زهر عیب مبراست از صنعت سر پنجه معمار حقیقت

13 پروانه من کیست که پر سوخت ز جبریل این شعله که سر زد بدل از نار حقیقت

14 در فقر بجوئید صفا را که ز شش سوی پیداست درین مرحله آثار حقیقت

15 خوابند حریفان تو اگر همدم مائی باش ایدل سودا زده بیدار حقیقت

عکس نوشته
کامنت
comment