تا بدرد عشق جان از تن نمی از فضولی بغدادی غزل 348

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

تا بدرد عشق جان از تن نمی آید برون

1 تا بدرد عشق جان از تن نمی آید برون درد عشق او ز جان من نمی آید برون

2 دانه اشکم بخوناب جگر پرورده است اینچنین لعلی ز هر معدن نمی آید برون

3 نخل قدت را طراوت از ریاض جنت است اینچنین سروی ز هر گلشن نمی آید برون

4 گر بگلزاری در آیی تیغ بر کف ز انفعال گل نمی روید دگر سوسن نمی آید برون

5 با تبسم می کشم گفتی مرا هر دم ز غم چون نمیرم زین ادا کشتن نمی آید برون

6 لب ز شرح سوز دل بستیم و جای حیرت است سوخت خانه دودی از روزن نمی آید برون

7 گر فضولی ترک عشق دوست گیرد دور نیست چون کند از عهده دشمن نمی آید برون

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر