چنان بنهفته ضعف تن مرا از فضولی بغدادی غزل 14

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را

1 چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را که رفته عمرها نی او مرا دیده نه من او را

2 ز درد عشق و داغ هجر می نالم خوش آن رندی که نی اندیشه جانست و نی پروای تن او را

3 غمت در سینه دارم شمع را کی سوز من باشد ندارد جسم او جانی چه باک از سوختن او را

4 ندارد بر زبان جز راز عشقت شمع می دانم که آخر گشته بیرون می برند از انجمن او را

5 بکوه بیستون نقشی که دیدی نیست جز شیرین زده بر سنگ از رشک جمالت کوهکن او را

6 بت است آن سنگدل این بس کمال معجز عشقم که می آرم باظهار تظلم در سخن او را

7 فضولی سوخت بر تن داغ‌های تازه سر تا پا که نشناسند در کوی تو از داغ کهن او را

عکس نوشته
کامنت
comment