-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم
2 بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم
3 بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم که نتوانند بردن بعد مردن زان سر کویم
4 نباشد دوختن چاک دلم را در غمت ممکن اگر سوزن شود بر رشته تن هر سر مویم
5 سزد گر سر نهد بر پای مژگان مردم چشمم که بگشادست درهای بلا در عشق بر رویم
6 چه بختست این که گر یک دم کنم جا پهلوی شمعی چو سایه می شود پیدا رقیبی هم بپهلویم
7 فضولی صد بلا زان ماه اگر بینم عجب نبود که او شوخ بلا انگیز و من رند بلا جویم