چنان در دوستی دل بسته از فضولی بغدادی غزل 266

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم

1 چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم

2 بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم

3 بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم که نتوانند بردن بعد مردن زان سر کویم

4 نباشد دوختن چاک دلم را در غمت ممکن اگر سوزن شود بر رشته تن هر سر مویم

5 سزد گر سر نهد بر پای مژگان مردم چشمم که بگشادست درهای بلا در عشق بر رویم

6 چه بختست این که گر یک دم کنم جا پهلوی شمعی چو سایه می شود پیدا رقیبی هم بپهلویم

7 فضولی صد بلا زان ماه اگر بینم عجب نبود که او شوخ بلا انگیز و من رند بلا جویم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر