1 پس آن نامه را زود پاسخ نوشت به خون دل و دیده اندر سرشت

2 سرنامه، نام توانا خدای جهاندار نیروده رهنمای

3 خداوند پیروزی نام وکام رساننده بندگان را به کام

4 ازو آفرین باد بر زال زر جهان پهلوان نامدار و هنر

5 روان باد بر کام او چرخ پیر خلیده دل دشمنانش به تیر

6 بدان ای جهاندیده فرخنده باب که گر بخت را سر نیابد به خواب

7 نه اندیشم از بهمن ولشکرش که نه لشکرش باد ونه کشورش

8 ابا این جوانی واین فر نو تو گویی که ازوی گریزنده شو؟

9 به جانت که تا جان به جایست مرا همان خشت جنگی ببایست مرا

10 نگردانم از بهمن شوم،روی اگر درجهان،خون شود همچو جوی

11 تو هشیار باش ونگهدار شهر که امشب بتازم برآن شوم سر

12 شبیخون همی کرد خواهم کنون زدشمن برانم همی جوی خون

13 همانگه فرستاده زال پیر به زودی برفت او به کردار شیر

14 به زال ستم دیده برد او پیام چو برخواند آن نامه را زال سام

15 گهی شادمان بود گاهی نژند گهی خنده ناک و گهی مستمند

16 گهی بود ترسنده از بهر پور گه از تاختن رفت در خانه سور