- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
2 هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد نیست الا آن که بخشایش کند پروردگار
3 بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار
4 گاه میگویم چه بودی گر نبودی روز حشر تا نگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار
5 باز میگویم نشاید راه نومیدی گرفت پیش انعامش چه باشد عفو چون من صد هزار
6 سعی تا من میبرم هرگز نباشد سودمند توبه تا من میکنم هرگز نباشد برقرار
7 چشم تدبیرم نمیبیند به تاریکی جهل جرم بخشا یا به توفیقم چراغی پیش دار
8 من که از شرم گنه سر برنمیآرم ز پیش سر به علیین برآرم گر تو گویی سر برآر
9 گر چه بیفرمانی از حد رفت و تقصیر از حساب هر چه هستم همچنان هستم به عفو امیدوار
10 یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت یا توانایی بده یا ناتوانی در گذار