- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا شد زبان گره چو جرس، بر فغان زدیم گویا برای ناله گره بر زبان زدیم
2 رنگ شکسته، فال محبت بود، ازان خرمن چو گل به نیت باد خزان زدیم
3 از هر سری، چو کوه، صدایی بلند شد انگشت شکوه بر لب کون و مکان زدیم
4 غیر از حدیث مطرب و می هرچه خوانده شد در حالت مطالعهاش بر کران زدیم
5 تا دیگران هنر نشمارند عیب ما دامن به عیبجویی خود بر میان زدیم
6 در کوی یار، عمر به افسانه سر شد تا قفل خواب بر مژه پاسبان زدیم
7 هرگز به عشق، ناله ما این اثر نداشت تیری چو کودکان به غلط بر نشان زدیم
8 شست آب دیده نقش عمارت ز روزگار نقش دگر بر آب درین خاکدان زدیم
9 خوردیم باده کهن از دست نوخطی آتش ز رشک در دل پیر و جوان زدیم
10 قدسی ز بینشانی خود چون زنیم لاف؟ بر سینه مهر داغ ز بهر نشان زدیم