-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید خوش آنکه در صف مستان نشست و جام کشید
2 دلم که جام نگون داشت سالها چو حباب ببین که موج شرابش چسان بدام کشید
3 خزان در آمدن آن سوار حاضر بود که در رهش ورق زر باحترام کشید
4 فلک بداد مرادم چنانکه دل می خواست ولی ز هر سر مویم صد انتقام کشید
5 شدم اسیر شکار افگنی که صد باره سنان بدیده ی شیران تیز گام کشید
6 هزار جرعه ی فیضست در قرابه ی عشق خوش آن حریف که این باده را تمام کشید
7 چگونه لذت ذوق وصال دریابد ز یار هر که نه بعد از فراق کام کشید
8 خوش آن فتاده که هر چند یار سرکش بود بگرمی نفسش بر کنار بام کشید
9 بسیل داد فغانی روان سفینه ی عشق نه نام ننگ شنید و نه ننگ نام کشید