- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان ببریدی آخر رشتههای آشنایی را که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را
2 پس از همخانگی چندان بیابان در میان آمد کبوتر بر نتابد خط شرح بینوایی را
3 کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد به حرف دشمن دین ترک احباب خدایی را
4 چنان دانم که ناگه دامن از وصلت برافشانم که تا بینی جزای این همه بیاعتنایی را
5 به شی گفتم مشو زنهار مغرور تلفطها که لطف و قهر یکسان است رند لاابالی را
6 بود بس ناروا در ناز و نعمت ناسپاسیها چه سان هرگز روا دارد خدا این ناروایی را