- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان پیچیده توفان سرشکمکوه و هامون را کهنقش پای همگردابشد فرهاد و مجنونرا
2 جنون میجوشد از مدّ نگاه حیرتم اما بهجوی رگ صدانتوان شنیدن موجهٔ خون را
3 چو سیمتنیستخامشکنکهصوتت براثرگردد صداهای عجایب از ره سیم است قانون را
4 تبسم ازلب او خط کشید آخر به خون من نپوشید از نزاکت پردهٔ این لفظ مضمون را
5 به هرجا میروم ازحسرت آن شمع میسوزم جهان آتش بود پروانهٔ از بزم بیرون را
6 درشتیهاگوارا میشود در عالم الفت رگسنگ ملامت رشتهٔ جان بود مجنون را
7 به خون میغلتم از اندیشهٔ ناز سیه مستی که چشمشوخ او درجام می حلکرد افیون را
8 دل داناست گر پرگارگردون مرکزی دارد چو جوش می، سر خم، مغز میداند فلاطون را
9 چه سازد موی پیری با دل غفلت سرشت من که برآلایش باطن تصرف نیست صابون را
10 مشو زافتادگان غافلکه آخر سایهٔ عاجز بهپهلو زیردست خویشسازدکوه وهامون را
11 ز سرو و قمریان پیداست بیدل کاندرینگلشن بهسر خاکستر است از دورگردون طبع موزون را