- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس چو مطلوب نبود اندر جای سوی او کی بود سفرت از پای
2 سوی حق شاهراه نفس و نَفَس آینهٔ دل زدودن آمد و بس
3 آینهٔ دل ز زنگ کفر و نفاق نشود روشن از خلاف و شقاق
4 صیقل آینه یقین شماست چیست محض صفاء دین شماست
5 پیش آن کش به دل شکی نبود صورت و آینه یکی نبود
6 گرچه در آینه به شکل بوی آنکه در آینه بود نه توی
7 دگری تو چو آینه دگرست آینه از صورت تو بیخبرست
8 آینهٔ صورت از صفت دور است کان پذیرای صورت از نور است
9 نور خود زآفتاب نبریدهست عیب در آینه است و در دیدهست
10 هرکه اندر حجاب جاویدست مثل او چو بوم و خورشیدست
11 گر ز خورشید بوم بینیروست از پی ضعف خود نه از پی اوست
12 نور خورشید در جهان فاشست آفت از ضعف چشم خفاشست
13 تو نبینی جز از خیال و حواس چون نهای خط و سطح و نقطهشناس
14 تو در این راه معرفت غلطی سال و مه مانده در حدیث بطی
15 گوید آنکس درین مقام فضول که تجلی نداند او ز حلول
16 گرت باید که بر دهد دیدار آینه کژ مدار و روشندار
17 کافتابی که نیست نور دریغ آبگینت نماید اندر میغ
18 یوسفی از فرشته نیکوتر دیو رویی نماید از خنجر
19 حق ز باطل معاینه نکند خنجرت کار آینه نکند
20 صورت خود در آینهٔ دل خویش به توان دید از آن که در گِل خویش
21 بگسل آن سلسله که پیوستی که ز گِل دور چون شدی رستی
22 زانکه گِل مُظلمست و دل روشن گِل تو گلخن است و دل گلشن
23 هرچه روی دلت مصفاتر زو تجلی ترا مهیاتر
24 نه چو زامت فزونش بود اخلاص گشت بوبکر در تجلّی خاص