1 تا نکند درد رخنه در دل انسان راه نیابد در او محبت جانان
2 تا نزنی عقده بر سلاسل گیسو جمع نبینی دل هزار پریشان
3 شرم کن آخر ز توبه های شکسته چند نخواهی شدن ز توبه پشیمان
4 صبح منوّر چگونه چهره گشاید تا نرسانی شب سیاه به پایان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مردم من و محبّت تو در دلم هنوز تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز
2 طوفان گریه خانۀ عمرم خراب کرد همسایه در شکنجه دود دلم هنوز
1 زان خاک که با خون دل آمیخته دارم کوهی به سر از دست غمت بیخته دارم
2 ساقی به خُمَم باده بپیمای که دیر است خُمها زمی غم به قدح ریخته دارم
1 ای خوش آن دردی که درمانش توئی خرّم آن راهی که پایانش توئی
2 گر به سر پویم ره مقصود را غم ندارم زانکه پایانش توئی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به