1 طارت حیلی و زال حیلی اصبحت مکابدا لویلی
2 قد اظلم بالجوی نهاری کیف اخبرکم انا بلیلی
3 ما املاء عصتی و وجدی ما افرع من رضاک کیلی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 از دخول هر غری افسردهای در کار من دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من
2 دررمید از ننگ ایشان و خبیثیها و مکر از وظیفه مدح یارم این دل هشیار من
1 منم آن کس که نبینم بزنم فاخته گیرم من از آن خارکشانم که شود خار حریرم
2 به کی مانم به کی مانم که سطرلاب جهانم همه اشکال فلک را به یکایک بپذیرم
1 آن جان که از او دلبر ما شادانست پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
2 اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال آهسته بگوئیم مگر جانانست
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **