-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنشین و از میان کمر فتنه را گشای تا جان تشنه را دهم آبی قبا گشای
2 در انتظار یک نگهم جان بلب رسید چشمی بروزگار من مبتلا گشای
3 از حد گذشت روشنی مجلس رقیب یک ره در خرابه این بینوا گشای
4 داری هوای صحبت بیگانه همچنان چون گویمت که در برخ آشنا گشای
5 ای ترک مست بوی خوشت عالمی گرفت بند قبا که گفت که پیش صبا گشای
6 نگشود هرگزم گرهی دل به خنده یی آه ار بماند این گره بسته ناگشای
7 راه نظر ببند فغانی به آن غزال یا چشم خیره در ره تیر بلا گشای