سر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 418

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت توست

1 سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت توست بستان جام و درآشام که آن شربت توست

2 عدد ذره در این جو هوا عشاقند طرب و حالت ایشان مدد حالت توست

3 همگی پرده و پوشش ز پی باشش تو است جرس و طبل رحیل از جهت رحلت توست

4 هر که را همت عالی بود و فکر بلند دانک آن همت عالی اثر همت توست

5 فکرتی کان نبود خاسته از طبع و دماغ نیست در عالم اگر باشد آن فکرت توست

6 ای دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر هم از او جوی دوا را که ولی نعمت توست

7 ز آن سوی کآمد محنت هم از آن سو است دوا هم از او شبهه تو است و هم از او حجت توست

8 هم خمار از می آید هم از او دفع خمار هم از او عسرت تو است و هم از او عشرت توست

9 بس که هر مستمعی را هوس و سوداییست نه همه خلق خدا را صفت و فطرت توست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر