-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر چو بی عشقست ننک جان بود دل که بی دردست نام آن بود
2 دل که در وی درد نبود کی دلست جان چه سوزی نبودش کی جان بود
3 دل ندارد جان ندارد هیچ نیست هر کسی که بیغم جانان بود
4 جان ندارد غیر آن کو روز و شب آتش عشقیش اندر جان بود
5 دل ندارد غیر آنکو همچو من داغ عشقی در دلش پنهان بود
6 دردها را عشق درمان میکند گرچه درد عشق بیدرمان بود
7 داغها را عشق مرهم مینهد زانکه داغ عشق مرهمدان بود
8 عشق باشد مرد را سامان و سر خود اگرچه بیسر و سامان بود
9 عشق اگرچه خود ندارد خان و مان عاشقانرا عشق خان و مان بود
10 آخر از عاشق جنون طاهر شود دود آتش فیض چون پنهان بود