- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر ببستان چو دهد جلوه یغمائی را اول از سرو کند جامه رعنائی را
2 پای سعیم شده از خار رهت پوشیده چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
3 زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد سایه هم تلخ بمن عشرت تنهائی را
4 ما زگیرائی مژگان تو پابرجائیم ورنه اول نگهت برده توانائی را
5 چشم جمعیت ازو دور که خوش می سازد فکر زلف تو دماغ من سودائی را
6 خاکپای تو قدم گر نگذارد بمیان که بهم صلح دهد دیده و بینائی را
7 لحظه ای خسته مژگان و دمی بسته زلف خوش رها کرده کلیم این دل هرجائی را