لوح دل را جان از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 109

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

لوح دل را جان من از نقش کثرت ساده کن

1 لوح دل را جان من از نقش کثرت ساده کن وز برای کلک وحدت لایق و آماده کن

2 باد نخوت کن بدر از سر، بنه بر پای خم روی صدق و ساغری را از صفا پر باده کن

3 سر بلندی همچو آتش داد بنیادت بباد همو خاک افتادگی با مردم افتاده کن

4 طوطی نفس تو با زاغ طبیعت همنفس همتی کن خویشتنر از این قفس آزاده کن

5 طالب دیدار را چشمی دگر باید بکار کشف این معنی طلب از طور و عمران زاده کن

6 حالیا چون دست کوتاهست از آن زلف دراز برگ عیشی ساز و فکر باده ای و ساده کن

7 مفتقر فریادها دارد ز بیداد زمان چاره ای ای دادگر در کار این دلداده کن

عکس نوشته
کامنت
comment