- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش چون شاهد جهان افروز زلف شب برگرفت از رخ روز
2 من چو عنقا نهفته روی از خلق شسته حرف پا زتختهٔ زرق
3 گاهی اندر فنا بقا جستم درد را زان جهت دوا جستم
4 کاه سر بر در عدم زدهام در ره نیستی قدم زدهام
5 به وثاقم درآمد از ناگاه خضر پیغمبر آن ولی الله
6 گفت ای عندلیب گلشن کن طوطی خوش نوای نغز سخن
7 تا کی این عاجزی و حیرانی اندرین تنگنای ظلمانی
8 چونکه بر تافتی زدعوی روی خیز و آب حیات معنی جوی
9 تا زین ظلمتت نجات بود در جهان بقا حیا ت بود
10 در مضیق جهان توقف چیست؟ این همه غصه و تاسف چیست؟
11 نه چو یعقوبگم شدت فرزند که بریدی زخرمی پیوند
12 گفت خضرم ز راه غمخواری کای فرو مانده در گرفتاری
13 بیت احزان چه جای توست بگو مصر عشق از برای توست بجو
14 خیز و بیرون خرام ازین مسکن رخت خود پن وطن برون افکن
15 کاندرین خطه خراب آباد نشود خود دل خراب آباد