1 دوش چون نی سطر دردی میچکید از خامهام نالهها خواهد پر افشاند ازگشاد نامهام
2 شمع را جز سوختن آینهدار هوش نیست پنبهٔ گوشست یکسر سوز این هنگامهام
3 تا به کی باشد هوس محوکشاکشهای ناز داغکرد اندیشهٔ رد و قبول عامهام
4 قدر دانی در بساط امتیاز دهر نیست ورنه من در مکتب بیدانشی علامهام
5 پیش من نه آسمان پشمی ندارد درکلاه میدهد زاهد فریب عصمت عمامهام
6 لوح امکان در خور بالیدن نطقم نبود فکر معنیهای نازک کرد نال خامهام
7 تا بهکی پوشد نفس عریان تنیهای مرا بیشتر چون صبح رنگ خاک دارد جامهام
8 بیدل از یوسف دماغ بینیاز من پراست انفعال بوی پیراهن ندارد شامهام
دیدگاهها **