- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شانه بر زلف پریشان زدهای به به به دست بر منظرهٔ جان زدهای به به به
2 آفتاب از چه طرف سر زدهای امروز که سر به من بیسر و سامان زدهای به به به
3 صف دلها همه بر هم زدهای ماشاءاله تا به هم آن صف مژگان زدهای به به به
4 صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک تا سر از چاک گریبان زدهای به به به
5 من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی باده در خلوت رندان زدهای به به به
6 تو بدین چشم گر عابد بفریبی چه عجب گول صد مرتبه شیطان زدهای به به به
7 تن یکلایی من بازوی تو سیلی عشق تو مگر رستم دستان زدهای به به به
8 بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواَش همچو سگ سنگ به دندان زدهای به به به
9 عارف این گونه سخن از دگران ممکن نیست دست بالاتر از امکان زدهای به به به