1 گه در غزلم سخن کشد جانب راز گاهی بقصیده میشود دور و دراز
2 نازم برباعی سخن کوته کن تا باز شود بحرف لب بندد باز
1 ای فیض بیا دلی بدریا انداز زین پستی خویش را ببالا انداز
2 یعنی ز کمال هر چه اندوختهٔ از سر بردار و بر ته پا انداز
1 در وصل تو میزنند احباب افتتح یا مفتح الابواب
2 چه شود گر بر تو ره یابند کم بقوا ناظرین خلف الباب
1 زمهر اولیاء الله شانی کرده ام پیدا برای خویش عیشی جاودانی کرده ام پیدا
2 رسا گر نیست دست من بقرب دوست یکتا زمهر دوستانش نردبانی کرده ام پیدا