1 گه بر سر فرمان تو جان افشانم گه بر رقمش گنج روان افشانم
2 بر سر نهم و چو بحر و کان جوش زنم پس از ته دل گنج بر آن افشانم
1 عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
2 خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست
1 صفا از عقده دلهاست آن زلف معقد را بحمدلله که ربطی هست با مطلق مقید را
2 که دادی؟ روح را با جسم الفت گر نگردیدی محمد کاروان سالار ارواح مجرد را
1 دل شکسته بود تحفه خزینه ما نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما
2 چراغ صومعه ها زنده می توان کردن به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به