گه آن آراسته زلفش زره گردد از عنصری بلخی قصیده 31

عنصری بلخی

آثار عنصری بلخی

عنصری بلخی

گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر

1 گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر

2 رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر

3 برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی بچهره حجت مانی ، بخوبی حاجت آزر

4 شکفته لاله رخساره ، حجاب لاله جرّاره بر از عاج و دل از خاره ، تن از شیرو لب از شکر

5 زمن طاعت و زو فرمان ، همو وصل و همو حرمان همو درد و همو درمان ، همو دزد و همو داور

6 سرشته رویش از رحمت ، همیدون گنج پر نعمت رخ از نور و خط از ظلمت ، لب از مرجان دل از مرمر

7 سمن بوئی شبه موئی ، بلا جوئی جفا گوئی پریزادی پریروئی ، پری چهری پری پیکر

8 دل آرامی دل آرائی ، غم انجامی غم افزائی نکو نامی نکو رأی ، بحسن اندر جهان سرور

9 بپردازی دل از روئی که گاه آمد که حق جوئی غزل چندین چرا گوئی ز عشق آن بت دلبر

10 ثنا جوی از غزل پاسخ ، کت این هر دو بود فرخ غزل بر ماه زیبا رخ ثنا بر شاه نیک اختر

11 امیر عادل عالم که جود از کف او قایم قوام دولت دائم ، نظام دین پیغبر

12 همه کردار او عبرت خرد را حکمتش فکرت ملک نصر ملک سیرت ، سپه سالار حق گستر

13 نه خشمش را ز کس مانع ، نه رنج کس بدو ضایع همی چون زهرۀ طالع بتابد مدحش از دفتر

14 چو بیند مر هزاهز را ، نجوید مرد عاجز را بسنبد دل مبارز را ، بتیر و نیره و خنجر

15 بفخر از خلق بی همتا ، بفضل از خسروان یکتا بدل معطی تر از دریا ، بکف کافی تر از کوثر

16 خرد را تاج و پیرایه ادب را جوهر و مایه بدل با فخر همسایه بهمت با قضا همبر

17 بپاکی چون دل بخرد ، تهی از غش بری از بد جهان را سایۀ ایزد امید راحت محشر

18 نخواهد جز همه رادی ، ازو گیتی بآزادی بزرگان را بدو شادی ، بزرگی را بدو مفخر

19 بجای جنگ و خونریزش ، چو گردد تیز شبدیزش بپیشش گاه آویزش ، چه یکمرد و چه یک لشکر

20 فعالش در خور نصرت خصالش زیور دولت کمالش دفتر حکمت ، کلامش رشتۀ گوهر

21 بساط رادی افکنده ، ز نعمت گیتی آگنده شده نامش پراکنده ز چین تا گنگ و تا نیسر

22 همش قدر و همش قدرت همش رتبت همش رحمت همش خدمت همش منظر همش مخبر

23 قضا را عزم او حاجب ، بقا را حزم او خاطب بلا را رزم او نائب ، سخا را بزم او افسر

24 بحلم احنف ، بتن آرش ، بطبع آب و بخشم آنش رهی جوی و رهی برکش رهی دار و رهی پرور

25 اساس عدل او محکم ، لباس فضل او معلم هنر در فعل او مدغم ، خرد در لفظ او مضمر

26 ز غم جودش برات آرد ، سوی مرده حیات آرد عدو را کی نجات آرد ز زخمش گر بود عنتر

27 جوانمردی ازو حاصل ، خردمندی ازو کامل جهانگیری بدو مایل ، جهانداری بدو درخور

28 که باید جود را حاتم ، جز او از تخمۀ آدم که هر دستش یکی عالم ، هر انگشتش یکی کشور

29 ز جودش هر که بشتابد ز گیتی روی برتابد بعمر نوح دریابد ز بحر جود او معبر

30 بباده افراه و پاداشن نبشته دو خط روشن بتیغش بر که : « لاتأمن » بگنجش بر که « لا تحذر »

31 ایا هر دشت و هر پشته ، بخون دشمن آغشته بفظلت یک سخن گشته ، اگر مؤمن و گر کافر

32 ز گنجت زائران قارون ، ز جنگت قلعه ها هامون ز جودت بادیه جیحون ، ز خشمت خاره خاکستر

33 توئی از مردمان سابق توئی بر میهمان عاشق توئی در قولها صادق ، توئی در صدرها مهتر

34 دل مدحت سرای تو ، چنان گشت از عطای تو که نشاسد سرای تو ، ز کان سیم و کان زر

35 خداوندا ! بزی شادان ، برسم و سیرت رادان ابا شادی تو آبادان ، بمشکین بادۀ احمر

36 بگیر ای شاه آزاده ، ملک طبع و ملک زاده ز دست دلبران باده ، بدین هر مزد شهریور

37 بمان تا این جهان باقی ، بجای ملک مشتاقی ببزم اندر ترا ساقی ، بتی چون لعبت بربر

38 بمجلس با خردمندان ، همیشه دو لبت خندان دو چشمت سوی دلبندان ، دو گوشت سوی خنیاگر

عکس نوشته
کامنت
comment