گه جولان غبار انگیز از از فضولی بغدادی غزل 269

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم

1 گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم

2 ز کف دامان رسوایی نخواهم داد تا وقتی که گردد خاک پیراهن لحد چاک گریبانم

3 چو مردم در تجرد به که باشم از کفن عاری نمی خواهم که گرد قید بنشیند بدامانم

4 منه روز اجل بار کفن ای همنشین بر من کفن از پنبه های زخم بس بر جسم عریانم

5 دهد لوح مزارم چون زبان شرح غم هجرت اجل دور از تو چون سازد بزیر خاک پنهانم

6 ز مژگان التماس گرد راهت می کند مردم که می مالد دمادم روی خود بر پای مژگانم

7 فضولی محنتم را از لحد تسکین نشد حاصل دری دیگر گشود این رخنه بر زندان هجرانم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر