-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم
2 ز کف دامان رسوایی نخواهم داد تا وقتی که گردد خاک پیراهن لحد چاک گریبانم
3 چو مردم در تجرد به که باشم از کفن عاری نمی خواهم که گرد قید بنشیند بدامانم
4 منه روز اجل بار کفن ای همنشین بر من کفن از پنبه های زخم بس بر جسم عریانم
5 دهد لوح مزارم چون زبان شرح غم هجرت اجل دور از تو چون سازد بزیر خاک پنهانم
6 ز مژگان التماس گرد راهت می کند مردم که می مالد دمادم روی خود بر پای مژگانم
7 فضولی محنتم را از لحد تسکین نشد حاصل دری دیگر گشود این رخنه بر زندان هجرانم