- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لباس کعبه پوشید از خط مشکین عذار او نگه را این زمان فرض است طوف لالهزار او
2 بهارم کرد ذوق محرم فتراک او بودن به خون خویش چندین رنگ مینازد شکار او
3 مرادی نیست غیر از حاصل چشم سفید اینجا شب حسرت پرستان را سحرکرد انتظار او
4 به این سامان تمکین دارد آهنگ شکار دل که پنداری حنا بستهست دست بهلهدار او
5 به داغی آشناگشتیم مفت عیش موهومی در ینگلشن گلی چیدیم ما هم از بهار او
6 ز تکلیف دم تیغش خجالت میکشم ورنه سر سودایی دارم که بیمغزیست بار او
7 حیا میخواهد از ما نازکاندامی که از شرمش دو عالم چشم پوشد تا شود یک جامهوار او
8 وطن گر مایهٔ افسردن است آوارگی خوشتر ز نومیدی گداز سنگ میخواهد شرار او
9 جهانی برد داغ حسرت رنگ قبول اینجا دلی آوردهام من هم به امید نثار او
10 ز آفات زمان بیدل خدایش در امان دارد بیاگرد سرش گردیم تا گردد حصار او