هنوز طره او تا کمر نیامده است از کلیم غزل 132

هنوز طره او تا کمر نیامده است

1 هنوز طره او تا کمر نیامده است ز پیچ و تاب رگ جان خبر نیامده است

2 باعتماد، سرین را بآن کمر مسپار که مور خازن تنگ شکر نیامده است

3 همه حکایت مردم گیا فسانه شمار گیاه مردمی از خاک بر نیامده است

4 بجلوه گاه تو هر دل که رفت، از خود رفت دگر کسی بوطن زین سفر نیامده است

5 دعا ز عالم بالا همین خبر دارد که تیر ناله یکی کارگر نیامده است

6 چرا بگرد بناگوش تو همی گردد اگر بپای گهر رشته بر نیامده است

7 ز جور مادر ایام ترشرو منشین خیال کن که زپشت پدر نیامده است

8 برشوه داد پر و بال خود خدنگ ترا بچشم دام تو مرغ دگر نیامده است

9 چگونه عیش برد ره بخانه تو کلیم باین خرابه چو یار دگر نیامده است

عکس نوشته
کامنت
comment