درد شمس الدین از جلال الدین محمد مولوی غزل 150

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

1 درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما بی سر و سامان عشقش بود سامان ما

2 آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

3 در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

4 صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما

5 خوش خوش اندر بحر بی‌پایان او غوطی خورد تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما

6 شکر ایزد را که جمله چشمه حیوان‌ها تیره باشد پیش لطف چشمه حیوان ما

7 شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما

8 دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما

9 پس برآرد نیش خونی کز سرش خون می‌چکد پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما

10 در دهان عقل ریزد خون او را بردوام تا رهاند روح را از دام و از دستان ما

11 تا بشاید خدمت مخدوم جان‌ها شمس دین آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما

12 تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب تا ببیند حال اولیان و آخریان ما

13 شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد کز زمینش می‌بروید نرگس و ریحان ما

عکس نوشته
کامنت
comment