1 شمس دین ، ای ترا بهر نفسی در جان کهن سعادت نو
2 ای زبانها بمدحت تو روان وی روانها بطاعت تو گرو
3 بر گذشته موافق تو زچرخ در فتاده مخالف تو بگو
4 تا بود راحت از شنیدن مدح جز همه مدح مادحان مشنو
5 همه جز با هنروران منشین همه جز با سمن بران مغنو
1 زان زلف بیقرار دلم گشت بیقرار زان چشم پر خمار سرم گشت پر خمار
2 سر پر خمار خوش تر و دل بیقرار به زان چشم پر خمار وزان زلف بیقرار
1 ای آنکه بیتو هیچ نظامی جهان نداشت بر هیچحق زمانه چو تو قهرمان نداشت
2 تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت
1 تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند امور ملک مثال تو با نظام کند
2 زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او حیات حاسد تو تیره تر زشام کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به