1 شمس دین ، ای ترا بهر نفسی در جان کهن سعادت نو
2 ای زبانها بمدحت تو روان وی روانها بطاعت تو گرو
3 بر گذشته موافق تو زچرخ در فتاده مخالف تو بگو
4 تا بود راحت از شنیدن مدح جز همه مدح مادحان مشنو
5 همه جز با هنروران منشین همه جز با سمن بران مغنو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
2 خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را سم سمند او شرف آسمان دهد
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
1 شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند در زیر رایت تو ظفر مستقر کند
2 دستت همان دهد که زمین و زمان دهد تیغت همان کند که قضا و قدر کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به