- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شمس تبریز را بشام ندید در خودش دید همچو ماه پدید
2 گفت اگرچه بتن از او دوریم بی تن و روح هر دو یک نوریم
3 خواه او را ببین و خواه مرا من ویم او من است ای جویا
4 هر دو با هم بدیم بی تن و جان پیش از آن کاین فلک شود گردان
5 نی فلک بود و نی مه و نی خور که مرا بود او چو جان در خور
6 بی فلک جمله عیش ها کردیم از کف شه چه باده ها خوردیم
7 بی زمین و زمان بهم بودیم از وجود جهان نیفزودیم
8 فهم ها کی رسد بحالت ما چون نداریم در جهان همتا
9 مغز مائیم و دیگران همه پوست از غنی و فقیر و دشمن و دوست
10 زین خلایق نه ایم ما یا را مشمر ز اهل این جهان ما را
11 این جهان خیره است اندر ما طالب ماست خلق ارض و سما
12 حالت ما بکس نمی ماند کیست کاحوال ما عیان داند
13 من و او از چه رو همیگویم چونکه خود او منست و من اویم
14 بل همه اوست من در او درجم زو بود جمله دخلم و خرجم
15 او چو شخص است و هست من سایه نیست بی شخص سایه را مایه
16 بی وجودش مرا وجودی نیست بی ویم هیچ تا رو پودی نیست
17 ج نبش من همه ز جنبش اوست هیچ بی او مرانه پش ت و نه روست
18 پس ز من دائماً تو او را بین در بد و نیک و در خشونت و لین
19 او چو خورشید و من چو یک ذره او چو دریا و من چو یک قطره
20 تری قطره نی که از دریاست هستی ذره نی ز شمس و سماست
21 مدح خود کردنم از این روی است که خمم پر ز آب آن جوی است
22 پس همه مدح اوست در تحقیق اصل را گیر بگذر از تفریق
23