شمس تبریز را بشام ندید از سلطان ولد ولدنامه 36

سلطان ولد

آثار سلطان ولد

سلطان ولد

شمس تبریز را بشام ندید

1 شمس تبریز را بشام ندید در خودش دید همچو ماه پدید

2 گفت اگرچه بتن از او دوریم بی تن و روح هر دو یک نوریم

3 خواه او را ببین و خواه مرا من ویم او من است ای جویا

4 هر دو با هم بدیم بی تن و جان پیش از آن کاین فلک شود گردان

5 نی فلک بود و نی مه و نی خور که مرا بود او چو جان در خور

6 بی فلک جمله عیش ها کردیم از کف شه چه باده ها خوردیم

7 بی زمین و زمان بهم بودیم از وجود جهان نیفزودیم

8 فهم ها کی رسد بحالت ما چون نداریم در جهان همتا

9 مغز مائیم و دیگران همه پوست از غنی و فقیر و دشمن و دوست

10 زین خلایق نه ایم ما یا را مشمر ز اهل این جهان ما را

11 این جهان خیره است اندر ما طالب ماست خلق ارض و سما

12 حالت ما بکس نمی ماند کیست کاحوال ما عیان داند

13 من و او از چه رو همیگویم چونکه خود او منست و من اویم

14 بل همه اوست من در او درجم زو بود جمله دخلم و خرجم

15 او چو شخص است و هست من سایه نیست بی شخص سایه را مایه

16 بی وجودش مرا وجودی نیست بی ویم هیچ تا رو پودی نیست

17 ج نبش من همه ز جنبش اوست هیچ بی او مرانه پش ت و نه روست

18 پس ز من دائماً تو او را بین در بد و نیک و در خشونت و لین

19 او چو خورشید و من چو یک ذره او چو دریا و من چو یک قطره

20 تری قطره نی که از دریاست هستی ذره نی ز شمس و سماست

21 مدح خود کردنم از این روی است که خمم پر ز آب آن جوی است

22 پس همه مدح اوست در تحقیق اصل را گیر بگذر از تفریق

23

عکس نوشته
کامنت
comment