1 دوش عشق شمس دین می باختیم سوی رفعت روح می افراختیم
2 در فراق روی آن معشوق جان ماحضر با عشق او می ساختیم
3 در نثار عشق جان افزای او قالب از جان هر زمان پرداختیم
4 عشق او صد جان دیگر می بداد ما در این داد و ستد پرداختیم
5 همچو چنگ از حال خود خالی شدیم پرده عشاق را بنواختیم
6 اندر آن پرده بده یک پردگی کز شعاعش پردهها بشناختیم
7 هر زمان خود را به سوی پردهای حیله حیله پیشتر انداختیم
8 برج برج و پرده پرده بعد از آن همچو ماه چارده می تاختیم
9 رو نمود از سوی تبریز آفتاب تا دل از رخت طبیعت آختیم