1 شهریارا برای مدحت تو تیغ فکرت همیشه آختهام
2 بر بساط هوات اسب مراد بر رخ روزگار تاختهام
3 گرچه از آرزوی خدمت تو دل و جان را به غم گداختهام
4 ذکر زحمت نمیکنم حالی با شراب تهی بساختهام
1 تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
2 بس جان نازنین که بلا را نشانه شد زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد
1 شرح غم تو لذت شادی به جان دهد شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد
2 طاوس جان به جلوه درآید زخرمی گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست