1 شاها یکره بهر که افتد نظرت ایمن شود از حادثه چون خاک درت
2 خورشید نیارد که بر آن تیغ کشد خاکی که برو سایه فتد از سپرت
1 آزادگی ز منت احسان رمیدنست قطع امید دست طلب را بریدنست
2 بحریست زندگی که نهنگش حوادثست تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست
1 سر ببستان چو دهد جلوه یغمائی را اول از سرو کند جامه رعنائی را
2 پای سعیم شده از خار رهت پوشیده چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
1 جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست تو که پروانه بزمی هوس اینها چیست
2 سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست