1 شاه تهماسب خسرو عادل که ز شاهان کسش ندیده عدیل
2 داد انصاف و عدل داد الحق تا قیامت گذاشت ذکر جمیل
3 به پسر داد نوبت شاهی زد به آهنگ خلد طبل رحیل
4 نوبت او گذشت و شد تاریخ : نوبت داد شاه اسمعیل
1 چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود
2 شد آتش جگرم پیش مردمان روشن ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود
1 ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
2 تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
1 بر قول مدعی مکش ای فتنهگر مرا گر میکشی بکش به گناه دگر مرا
2 پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست بی اعتبار کرده فلک اینقَدَر مرا