-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد
2 گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد
3 چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت بر درت هر هفتهای هفتاد دیوان تازه کرد
4 زین سفر مقصود امسالش تو بودستی نه حج کالامان گویان به درگاه آمد و جان تازه کرد
5 رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع تاش بپذیری که او با توبه ایمان تازه کرد
6 پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد
7 این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت نسخهٔ توبه است کز خوناب مژگان تاره کرد
8 پیش بالینت ز بس زرد آب کز مژگان بریخت زعفران سود و حنوط شخص یاران تازه کرد
9 پیشت از جان عود و ز دل عود سوزی کرده بود هم ز سوز سینه عطر عود سوزان تازه کرد
10 تا به استسقای ابر رحمت آمد بر درت کشتزار عمر فانی را به باران تازه کرد
11 عمر ضایع کردهای دارد ز تو چشم قبول کز قبول تو قبالهٔ عمر بتوان تازه کرد
12 قدر آن داری که طغرای قبولش درکشی کانکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد