یار شادان رفت و با از ابوالحسن فراهانی غزل 19

ابوالحسن فراهانی

آثار ابوالحسن فراهانی

ابوالحسن فراهانی

یار شادان رفت و با خود جان ناشادم نبرد

1 یار شادان رفت و با خود جان ناشادم نبرد جان رفیقش کردم و چندانکه جان دادم نبرد

2 بس که در هر ذره پنهان داشتم کوه غمی خاک گشتم بر سر کوی تو و بادم نبرد

3 آن قدر تکرار کردم درس مهر دوست را کین همه نامهربانی کرد و از یادم نبرد

4 می کنم فریاد و از غیرت نمیدانم زکیست همچو طفل بی زبان کس ره به فریادم نبرد

5 بی تو چندانی که بزم آراستم دل وا نشد هیچ عیشی لذت جور تو از یادم نبرد

عکس نوشته
کامنت
comment