شباب رفت و من از یأس مبتلا از بیدل دهلوی غزل 2103

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم

1 شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم به دام حلقهٔ مار از قد دو تا ماندم

2 گذشت یار و من از هر چه بود واماندم پی‌اش نرفتم و از خویش هم جدا ماندم

3 دلیل عجز همین خیر و باد طاقت داشت رفیق آبله پایان نقش پا ماندم

4 نبست محملم امداد همنوایی کس ز بار دل به ته ‌کوه چون صدا ماندم

5 هزار قافله بار امید داشت‌ خیال عیان نشد که ‌گذشتم ز خویش یا ماندم

6 جبین شام اجابت نمی به رشحه نداد قدح پرست هوا چون ‌کف دعا ماندم

7 به وسع دامن همت ‌کسی چه ناز کند جهان غنی شد و من همچنان گدا ماندم

8 گذشت خلقی ازین دشت بی‌نیاز امید من از فسانهٔ کوثر به کربلا ماندم

9 ز خوان بی‌نمک آرزو درین محفل به غیر عشوه چه خوردم‌ کز اشتها ماندم

10 چو شبنم آینه‌ام یک عرق جلا نگرفت به طاق پردهٔ ناموسی هوا ماندم

11 شکست بال ز آوارگی پناهم بود نفس به موج ‌گهر دادم از شنا ماندم

12 تمیز هستی از اندیشهٔ خودم واداشت گرفتم آینه و محو آن لقا ماندم

13 ز هیچ قافله‌گردم سری برون نکشید به حیرتم من بی‌ دست و پا کجا ماندم

14 به دست سوده مگرکار خود تمام‌کنم که رفت نوبت و بیرون آسیا ماندم

15 تو گرم باش به شبگیر وهم و ظن بیدل که من چو شمع ز خود رفته رفته واماندم

عکس نوشته
کامنت
comment