- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید
2 در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
3 چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید
4 هر کس سر سودایی دارند و تمنایی من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید
5 گر سر برود قطعا در پای نگارینش سهلست ولی ترسم کاو دست نیالاید
6 حقا که مرا دنیا بی دوست نمیباید با تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید
7 سرهاست در این سودا چون حلقه زنان بر در تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید
8 ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی تا خون دل مجنون از دیده نپالاید
9 بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین دل باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید
10 ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا کاین عمر نمیماند و این عهد نمیپاید
11 گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد من مستم از این معنی هشیار سری باید