1 سودای سر بی سر و سامان یک سو بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
2 اندیشهٔ خاطر پریشان یک سو اینها همه یک سو غم جانان یکسو
1 مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شمع در فانوسم
2 القصه درین چمن چو بید مجنون میبالم و در ترقی معکوسم
1 آنرا که حلال زادگی عادت و خوست عیب همه مردمان به چشمش نیکوست
2 معیوب همه عیب کسان مینگرد از کوزه همان برون تراود که دروست
1 اسرار ملک بین که بغول افتادست وان سکهٔ زر بین که بپول افتادست
2 وان دست برافشاندن مردان زد و کون اکنون بترانهٔ کچول افتادست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما