- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش بسی خوشتر که روز وصل دیدن با رقیبانش
2 جدایی خواهم از جانان و غیرت آنچنین باید که خود را هم نخواهد عاشق اندر وصل جانانش
3 نبینم سوی آن آیینه رخسار چون دارم ز عکس خار مژگانیم بر گلبرگ خندانش
4 ندارم ذوقی از مرگ رقیبان زانکه میترسم بمیرد خاک ره گردد بگیرد باز دامانش
5 نبیند سوی من تا در نیابم راحت مردن چو میداند نخواهد برد جان از چشم فتانش
6 نه من تنها نهادم سر به پای او سپردم جان هوای عشق او در هرکه هست اینست پایانش
7 فضولی را به درد عشق واجب گشت جان دادن نمیدانم چه دردست این که ممکن نیست درمانش