جدا شد یکی چشمه از ملک‌الشعرا بهار مثنوی 640

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

جدا شد یکی چشمه از کوهسار

1 جدا شد یکی چشمه از کوهسار به ره گشت ناگه به سنگی دچار

2 به‌ نرمی‌ چنین گفت با سنگ سخت‌: کرم کرده راهی ده ای نیک‌بخت

3 جناب اجل کش گران بود سر زدش سیلی وکفت‌: دور ای پسر!

4 نشد چشمه‌ از پاسخ‌ سنگ‌، سرد به کندن دراستاد و ابرام کرد

5 بسی کند و کاوید و کوشش نمود کز آن سنگ خارا رهی برگشود

6 ز کوشش به‌ هر چیز خواهی رسید به‌ هر چیز خواهی کماهی رسید

7 برو کارگر باش و امّیدوار که از یاس جز مرگ ناید به‌بار

8 گرت پایداریْسْت در کارها شود سهل پیش تو دشوارها

عکس نوشته
کامنت
comment