1 سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد
2 هزارکعبه و لبیک محو شوقپرستی کهگرد دل چونفس یکدوبارگردد و نالد
3 چه نغمهها که ندارد ز خود تهی شدن من به ذوق آنکه نفس نی سوار گردد و نالد
4 ز ساز جرات عشاقگل نکرد نوایی مگر ضعیفی این قوم تارگردد و نالد
5 من و تظلم الفت کدام دوست چه دشمن ستم رسیده به هرکس دچار گردد و نالد
6 چو طایری که دهد آشیان به غارت آتش نفس بهگرد من خاکسارگردد و نالد
7 به گریه خو مکن ای دیده کز چکیدن اشکی دل شکسته مباد آشکار گردد و نالد
8 هزار قافله شور جرس به چنگ امید چه باشد اینهمه یک نالهوارگردد و نالد
9 ز روزگار وفا چشم دارم آنهمه فرصت که سختجانی من کوهسارگردد ونالد
10 در آتش افکن وترک ادب مخواه ز بیدل سپند نیست که بیاختیار گردد و نالد