فرستاد از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 52

الهامی کرمانشاهی

آثار الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

فرستاد وزان تیره دل یار خواست

1 فرستاد وزان تیره دل یار خواست به پیکار مسلم مددکار خواست

2 چنین داد سالار خود را پیام که شد شرزه شیری برون از کنام

3 که پولاد جان است و خارا تن است به کین چنگ و دندانش از آهن است

4 نجوید گریز و نترسد ز جنگ به ما کرده او یک تنه کارتنگ

5 اگر لخت دیگر نبرد آورد تهی مرز ما را زمرد آورد

6 فرستاده راگفت نا پاکخوی که با پور اشعث زمن باز گوی

7 فزون از شمر کرده گردان تباه نماند ه جز اندک به جای ازسپاه

8 که مسلم اگر کوهی از آهن است شما بی شمارید واو یک تن است

9 همه پهلوانان با خود و تیغ زیکین چو پویید راه گریغ

10 نه این است آیین مردان کار ازین گفته بر دوده آزرم دار

11 نوند آنچه زان کینه گستر شنفت دمان رفت و با پور اشعث بگفت

12 به گوینده گفتا چنین زشت نام به فرمانده ازمن بگو این پیام

13 گمان تو اینست این جنگ و جوش بود با یکی مرد خرما فروش

14 دلیری که با ما نبرد آزماست یکی دشنه از دشنه های خداست

15 همان تند سیل است کاندر شتاب دهد خانه ی زندگانی برآب

16 چو آتش کجا بر فروزد همی به هر کشت کافتد بسوزد همی

17 جهان تا جهان گر شود پر سپاه ز شمشیر او گشت خواهد تباه

18 دراین جنگ بیچاره گشتیم از وی یکی بهر یاران خود چاره جوی

عکس نوشته
کامنت
comment