1 سمن، که، هفته بود روزهایش با ترتیب بگیر از احد و تا بسبت می بشمار
2 دیمانش، لوندی، ماردی، دوپاره، مرکردی ژدی، و اندردی، سامدی، است آخر کار
1 ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب که هم ضیأعیونی و هم حیات قلوب
2 شنیده بودم از بخردان و دانایان که ناگزیر ز خوی بداست صورت خوب
1 همتی ای ناخدا کرم کن و دریاب کشتی ما را که اوفتاده به گرداب
2 نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد نه اثر از نور آفتاب وز مهتاب
1 زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر ببین که گشته روان در کنار بحر خزر
2 هر آنچه جست سکندر درون تاریکی بروشنی شده ما را نصیب خوش بنگر